سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دختر شینا

 

مقام معظم رهبری درباره کتاب " دختر شینا " فرمودند:

کتاب خوبی بود. هم داستان خوبی داشت و هم خوب به جزئیات توجه کردید. واقعاً همسران شهدا اجر فراوانی دارند و نصف اجر شهدا متعلق به همسر و خانواده آنها است.

 

«دختر شینا» یکی از هزاران روایت ناگفته همسران شهدا است.  همسرانی که با تمام وجود تلاش کردند تا ضمن حفظ کانون خانواده خود، پشتیبان و مایه دلگرمی همسرانشان باشند. در بخش‌های پایانی این اثر می‌خوانیم:  ««... کمی بعد با پنج بچه قد و نیم‌قد نشسته بودم سرخاکش باورم نمی‌شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم. نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می‌آمدند.  از خاطراتشان با صمد می‌گفتند. هیچکس را نمی‌دیدم هیچ صدایی نمی‌شنیدم. باورم نمی‌شد صمد من آن کسی باشد که آن‌ها می‌گفتند.  دلم می‌خواست سریعتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه‌ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه هایم را بو کنم. آن‌ها بوی صمد را می‌دادند.  هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدی سه ساله مرد خانه ما شد... .» 

 

 

«دختر شینا» یکی از هزاران روایت ناگفته همسران شهدا است.

همسرانی که با تمام وجود تلاش کردند تا ضمن حفظ کانون خانواده خود، پشتیبان و مایه دلگرمی همسرانشان باشند. در بخش‌های پایانی این اثر می‌خوانیم:

««... کمی بعد با پنج بچه قد و نیم‌قد نشسته بودم سرخاکش باورم نمی‌شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم. نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می‌آمدند.

از خاطراتشان با صمد می‌گفتند. هیچکس را نمی‌دیدم هیچ صدایی نمی‌شنیدم. باورم نمی‌شد صمد من آن کسی باشد که آن‌ها می‌گفتند.

دلم می‌خواست سریعتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه‌ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه هایم را بو کنم. آن‌ها بوی صمد را می‌دادند.

هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدی سه ساله مرد خانه ما شد... .»

 

 


موضوعات مرتبط: حجاب و شهدا
برچسب‌ها: دختر شینا , رهبری , قدم‌خیر محمدی کنعان , ستار ابراهیمی , بهناز ضرابی‌زاده

ادامه مطلب


شهیده منیره سیف

 

شهیده منیره سیف

 

حاج ابراهیم سیف که خود یکی از رزمندگان افتخار آفرین هشت سال دفاع مقدس است نحوه شهادت دخترش را اینگونه بیان می‌کند:


دخترم منیره ، نو عروسم که فقط 17 سال سن داشت عاشق ولایت وحضرت امام خمینی (ره) بود و برای پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به ایران قبل از انقلاب روزه و خیرات ، نذر کرده بود


و با پیروزی انقلاب جذب کارهای فرهنگی، تربیتی و قرآنی در بسیج شد و در آن دوران حلقه‌ای از دختران انقلابی آن زمان را به دور خود جمع کرده بود.


منافقین کوردل او را با چند نامه تهدید به ترور کرده بودند و به او گفته بودند دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور می‌کنیم که او توجه‌ای به نامه‌های تهدید آمیز آنها نکرد

و در آخر نیز به خاطر عقیده‌اش و حمایت از امام و انقلاب توسط آنها با نارنجک ترور شد .


اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم واهلک عدوهم اجمعین

 

شهیده منیره سیف

 


موضوعات مرتبط: حجاب و شهدا
برچسب‌ها: شهیده منیره سیف , حجاب و شهدا

 



ماجرای جالب 4 ازدواج تاریخی

 

 

 

 

 

*خواستگاری و ازدواج دختر علّامه مجلسی(ره)

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

آمنه‏ بیگم در پاسخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!

عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.

داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت‏ یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند.

پس به گوشه‏‌ای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می‏بایست با دقت در آن می‏اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.

داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.

شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.

پس از مطالعه و پاسخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بی‏درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.

وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو هم‌‏افق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.

ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می‏خواهم شکر خدا را به مقداری که می‏توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می‏دانم که هر چه کوشش کنم نمی‏توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.

چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.

 

************************************

*داستان طلبه و شاهزاده

شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.

دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر -که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود- در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند، از مهم‌ترین شاگردان وی می‌توان به ملاصدرا اشاره کرد.

 

************************************

 

*هنگامی که خوردن یک سیب سبب خیر می‌شود

درباره ماجرای ازدواج والدین فقیه محقق مقدس اردبیلی نقل می‌کنند: پدر جناب مقدس اردبیلی آمده بود، از آب جاری مشک را پر کند، دید سیبی بر آب روان است، گرفت و میل کرد، بعداً پشیمان شد که این سیب البته مالک داشته، بی اجازه او چرا تصرف کردم؟

حرکت کرد، مسیر آب را گرفت به بالا رفت تا رسید به جایی که آب از باغی که درخت سیب داشت بیرون می‌آمد، صاحب باغ را گفت :سیبی که بر آب روان بود من خوردم، از من راضی باش.

گفت: ابداً راضی نیستم.

گفت: قیمتش را می‌دهم.

گفت: راضی نمی‌شوم.

صاحب باغ گفت: من به یک شرط از تو راضی می‌شوم که دختری کور، کچل، لال، گنگ و مفلوج از پا دارم! اگر حاضری با او ازدواج کنی، من از تو راضی می‌شوم والا راضی نمی‌شوم!

پدر مقدس اردبیلی چون دید چاره‌ای ندارد از غایت ایمانش قبول کرد و تن به این ازدواج داد، صیغه عقد را جاری کردند، سپس با مشاهده کردن دختری زیبا بر خلاف گفته‌های صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختری که برای من وصف کردی این نیست.

گفت: این همان است، چون دیدم جدیت داشتی که برای خوردن یک سیب رضایت بگیری و من مدت‌ها انتظار داشتم که این دختر را به مثل شما شخصی شوهر دهم، اما گفتم کور است؛ یعنی هنوز چشمش نامحرم را ندیده و گفتم کچل است؛ یعنی مویش را نامحرم ندیده و گفتم لال است؛ یعنی با مرد بیگانه سخن نگفته و گفتم از پا مفلوج است؛ یعنی تنها از خانه بیرون نرفته است!

 

************************************

 

*گوش دادن به حرف پدر در ازدواج و راز رسیدن به مرجعیت

مرحوم آیت‌الله بروجردی(ره) درباره ماجرای ازدواج خود این گونه می‌گوید: در اصفهان تحصیل می‌کردم، اساتید آن روز اصفهان کم ‌نظیر بودند،‌ مانند آیت‌الله کلباسی،‌ مرحوم آقا سیدباقر درچه‌ای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.

من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم، همواره مایه‌های علمی من بالا می‌رفت که نامه‌ای از پدر دریافت کردم-پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین می‌کرد-،‌ در نامه آمده بود:‌ حسین عزیزم ‌به بروجرد بیا، ‌من وسایل عروسی تو را فراهم کرده‌ام.

نامه‌ای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمی‌کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده‌است: «و بِالوالدین احساناً».

بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت:‌ حالا می‌خواهی بروی برو! آیت‌الله بروجردی بعدها ‌گفتند: بروجردی شدن (یعنی به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله‌های بلند علمی) مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت!

 

منبع : خبرگزاری فارس

 


اعزام 600 زوج دانشجو به مشهد مقدس

ششصد زوج دانشجو دانشگاه تهران عصر سه‌شنبه بیست و نهم اردیبهشت ماه طی مراسمی، توسط خودروهای تزئین شده به راه‌آهن و از طریق قطار به مشهد مقدس اعزام شدند.

 

 

 








 

 


خوشا آنان که در وایبر نرفتـــــــند


 

 


خوشا آنان که قبل از تانگو مــردند
بدون لاین و واتساپ جان ســپردند
خوشا آنان که در وایبر نرفتـــــــند
به دور از فیسبوک در خاک خفتند
همان هایی که از تانگو بریــــــدند

ز اینترنت به اونترنــــــــت پریدند
همان هایی که یک فــــایلم نداشتند
کامنت عشق بر عالـــــــــم نوشتند

همان هایی که خیلی کـــار درستند

به این پست مجــــــازی دل نبستند
همان ها که ســــــعادت را خریدند
شهادت لایــــــــک کردند و پریدند

رضا رفیعی

 


 


به نقل از وبلاگ : گروه وبلاگ نویسان نسیم


بهمن خونین جاویدان ، تا ابد زنده یاد شهیدان

دانلود سرودها و کلیپ های انقلابی 

 

 


آمده موسم فتح ایمان
شعله زد بر افق نور قرآن


در دل بهمن سرد تاریخ
لاله سر زد ز خون شهیدان


لاله ها قامت سرخ عشق اند
سرنوشت تو با خون نوشتند


پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل با شهادت سرشتند


پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل با شهادت سرشتند

بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن


بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان


***
مقدمت را اماما شهیدان
با نثار تن خود گشودند


خونشان فرش راه تو بادا
عاشق پاک راه تو بودند


آمدی با پیامت خمینی
از رهایی و از"غم" سرودی


آنکه بر ظلم شب حمله ور شد
ای خمینی تو بودی تو بودی


آنکه بر ظلم شب حمله ور شد
ای خمینی تو بودی تو بودی


بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان

در دل تار شهر شهیدان
دست غمخوار خلق خدایی


از تبار حسین شهیدی
از دیار عروج و خدایی


در دل تار شهر شهیدان
دست غمخوار خلق خدایی
از تبار حسین شهیدی
از دیار عروج و خدایی"

در زمستان بهاران آمد
آدم از قعر دوران آمد


بوی "نسل" شقایق پیچید
بوی عطر شهیدان آمد


در زمستان بهاران آمد
آدم از قعر دوران آمد
بوی" نسل" شقایق پیچید
بوی عطر شهیدان آمد

بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان

بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
تا ابد زنده یاد شهیدان...

 

 دانلود سرودها و کلیپ های انقلابی

 

 


از خون جوانان وطن لاله دمیده



یکی گره روسری شو شل کرد رفت جلو دوربین ؛ واسه لایک......   . . . . . . . . .  یکی بند پوتینشو سفت کرد رفت رو مین واسه خاک....   لعنت خدا بر هرچی وطن فروشه   در همیشه رو یه لنگه نمیچرخه   حساب کتابی هستاز خون جوانان وطن لاله دمیده






هنگام می و فصل گل و گشت (و جانم گشت و خداگشت و) چمن شد دربار بهاری تهی از زاغ و (جانم زاغ و خدا زاغ و) زغن شد از ابر کرم خطه ی ری رشک ختن شد دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ از خون جوانان وطن لاله دمیده / 2 نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از خون جوانانِ وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان سرو خمیده در سایه ی گل بلبل از این غصه خزیده گل نیز چو من در غ مشان جامه دریده چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ خواب اند وکیلان و خراب اند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران ما را نگذارند به یک خان هی ویران یارب بستان داد فقیران ز امیران چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن غیرت کن و اندیشه ی ایام بتر کن اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از دست عدو ناله ی من از سرِ درد است اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است جا نبازی عشاق نه چون بازی نرد است از خون جوانان وطن لاله دمیده / 3 مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ عارف ز ازل تکیه بر ایام نداد هست جز جام به کس دست چو خیام نداده ست دل جز به سر زلف دلآرام نداده ست صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ


یکی گره روسری شو شل کرد رفت جلو دوربین ؛ واسه لایک......


.
.
.
.
.
.
.
.
.

یکی بند پوتینش رو سفت کرد رفت رو مین واسه خاک....


لعنت خدا بر هرچی وطن فروشه


در همیشه رو یه لنگه نمیچرخه


حساب کتابی هست


********************************************


هنگام می و فصل گل و گشت (و جانم گشت و خداگشت و) چمن شد دربار بهاری تهی از زاغ و (جانم زاغ و خدا زاغ و) زغن شد از ابر کرم خطه ی ری رشک ختن شد دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ از خون جوانان وطن لاله دمیده / 2 نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از خون جوانانِ وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان سرو خمیده در سایه ی گل بلبل از این غصه خزیده گل نیز چو من در غ مشان جامه دریده چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ خواب اند وکیلان و خراب اند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران ما را نگذارند به یک خان هی ویران یارب بستان داد فقیران ز امیران چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن غیرت کن و اندیشه ی ایام بتر کن اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ از دست عدو ناله ی من از سرِ درد است اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است جا نبازی عشاق نه چون بازی نرد است از خون جوانان وطن لاله دمیده / 3 مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ عارف ز ازل تکیه بر ایام نداد هست جز جام به کس دست چو خیام نداده ست دل جز به سر زلف دلآرام نداده ست صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سرِ کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ


دانلود آهنگ " از خون جوانان وطن لاله دمیده "