سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

صفحه خانگی پارسی یار درباره

حضور زوج های جوان در مناطق عملیاتی جنوب - سال 1392

حجاب جوان دختر خانواده اسلامی لباس عروسی حضور زوج های جوان در مناطق عملیاتی جنوب - سال 1392 ********************************* حجاب جوان دختر خانواده اسلامی لباس عروسی حضور زوج های جوان در مناطق عملیاتی جنوب - سال 1392


دوست دارم چادر مد شود

وقتی مشکی مد باشه خوبه
 
وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه

وقتی رنگ عشقه خوبه!

وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه!
 
وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!

اما

وقتی رنگ چادر من مشکی شد
 
بد شد!

افسردگی می آورد!
 
دنبال حدیث و روایت می گردند

که رنگ مشکی مکروهه!

مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد

من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی

و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما!

چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!


دوست دارم چادر مد شود من چادرم را دوست دارم


 دوست دارم چادر مد شود

مشکی رنگ عشق باشد

عشق به خدا بدون افسردگی!




برگرفته از وبلاگ:خاطرات چادر مشکی

به نقل از وبلاگ : روی ابرهای آسمان


تصاویر: مترو مخصوص زنان!


پس از اتفاق تاثر برانگیز تجاوز گروهی به یک زن هندی که خشم گروهی را در این کشور به دنبال داشت متروی ویژه بانوان در این کشور راه اندازی شده است.

 

 

*************

*************

 

*************

 

تصاویر: مترو مخصوص زنان!

 

به نقل از ملت ایران

 


برچسب‌ها: تصاویر مترو مخصوص زنان, مترو زنان, زن, دختر هندی, هند


مگر حضرت حافظ اولیای خدا نبود ؟!


می خواهم از همین ابتدا راحت بنویسم و حرف آخر را اول بزنم ...

یاد صحبت شیخ رجبعلی خیاط (ره) افتادم که می گفت : حافظ از جنبه معنوی واقعا فرو گذار و کوتاهی نکرده وانچه لازمه ی بیان حقایق معنوی و ذوقیات عرفانی بوده در شعر او هست . حافظ از اولیای خداست و جایگاه او در برزخ رفیع است.
یاد حرف رهبرمان افتادم :"حافظ در تصویر سازی بی نظیر و بسیار برجسته بود. وقتی شاعر می گوید
دوش دیدم که ملائک ، در ِ میخانه زدند

گِل ِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان ِ حرم ِ ستر و عفاف ِ‌ملکوت

با من ِ راه نشین ، باد? مستانه زدند

یک ترسیم ِ بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ِ ذهنی یا در یک بینش ِ عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می کند که این را به بهترین زبان ذکر می کند و اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم - که این پیام ِ عرفانی است و بیان ِ معرفتی از معارف عرفانی ، شاید حقیقتآ آن را به بهتر از این زبان ، به هیچ زبانی نشود بیان کرد".

علامه طباطبایی هم در تمجید و منزلت  حضرت حافظ فرمودند : گفتار خواجه بر طبق حال است ای کاش کسی میتوانست غزلیات او را بر طبق حالات سلوکی تنظیم کند
چه کسی میتواند غزلیات حافظ را شرح کند؟ یا بعبارتی تنها کسی میتواند شعر حافظ را بفهمد که خود به درجات حافظ رسیده باشد
هیچگاه علامه طباطبایی کسی را در کمال شعر و عرفان هم ردیف حافظ نمیدانست.
اما دلم سوخت آن یک بار آخری که به آرامگاهش رفتم ! گفتم آیا این جماعت نمی دانند که چرا خواجه ,  لقب حافظ را به خود گرفت ؟ آیا نمی دانند او فقط یک شاعر نبود؟ آیا نمی دانند که اشعارش را با علم الهی می نوشت ؟ آیا نمی دانند که او اولیای خدا بود ؟
تاسف خوردم و از درون مطمئن بودم که حضرت حافظ به دیدار این جماعت راضی نیست ... !



چرا ما اینقدر از شاعر بودن حافظ دم زده ایم که حال اگر از یک خردسال هم بپرسید حافظ که بود می گوید یک شاعر بود !

به نظر من او اگر اولیای خدا نبود هیچ وقت شعر هم نمی گفت ...
من توقعی از آنان که با دیدنشان بر آرامگاه شیخ تاسف خوردم ندارم ... یک جای کار می لنگد !

یا ما معنی احترام را نمی دانیم , یا شناخت از بزرگانمان نداریم و یا اصلاً خدا را باور نداریم !

توقعی ندارم از این جماعت چون برایشان هنوز جا نیفتاده است که حافظ قبل از اینکه شاعر باشد اولیای خداست ...


اگر دست من بود تمام اشعاری که از شیخ بزرگوارمان بر در و دیوار آرامگاهش هست را پاک می کردم , بر سر در ورودی می نوشتم آرامگاه لسان الغیب , بزرگزاده ی عرفان , حضرت حافظ شیرازی . با احترام وارد شوید !


آن روز واقعاً تاسف خوردم ! شیخ رجبعلی خیاط از اولیای خدا بود ؛ او وقتی اشعار حافظ را می خواند اشک می ریخت ... چون از دید الهی بودن اشعارش می خواند و می دانست که حافظ هم مثل خودش از اولیای خدا بود .

ما صرفاً می دانیم حافظ شاعری معروف است و برای خوشگذرانی هم که شده می خواهیم یک بار آنجا باشیم و یا چون جمعه ها رایگان است آنجا بهترین جا برای تعطیلیمان است ....
این جماعتی که با دیدنشان تاسف خوردم نمی دانند که حافظ به آنان اذن دخول هم نداده است بی اجازه وارد شده اند با ظاهری کاملاً زننده !
به قبرش می چسبند و عکس می گیرند و آنجا اوج بی حجابی است !

مگر ملاک شما فقط دیوانش نیست؟ ... بروید و بگردید تا ببینید حتی حافظ یک جا هم از بی حجابی نگفته است ...


آیا حرف من خریدار دارد ؟! دوست دارم فریاد بزنم و بگویم : حافظ به شما اذن دخول نداده است ! برگردید !


اینقدر از شاعر بودنش گفته اند و از سلوکش نگفته اند که این جماعت باور ندارند که بی حجاب رفتن به آرامگاهش قدغن است ...

حرف آخر : ای تویی که بر سر آرامگاهش اینگونه می روی , خواجه , حافظ کل قران به چهارده روایت بود که توسط قوام الدین لقب حافظ را گرفت ... آیا یک بار قرآن را خوانده ای ؟!
فقط همین !


موج ما : به دلیل اینکه عکس ها مخرب و خود مبلغ بی حجابی بود آنها را در سایت قرار ندادیم و فقط به همین چند عکس اکتفا کردیم .



***********


منبع : پایگاه تحلیلی خبری موج ما  


برچسب‌ها: مگر حضرت حافظ اولیای خدا نبود, عکس, حافظ شیرازی

این عمار

 

خیابان ها را که بنگری پر است از موجوداتی به نام {انسان}.زنانی که چه راحت خود را اسباب سرگرمی نگاه نامردان کرده اند و چقدر به دور از انسانیت خود را جست و جو می کنند.انگار زهرا و زینب را نمی شناسند، و مردانی از تبار خاموشی که غیرتشان در خواب زمستانی فرو رفته و همچنان دور از گرمای خون حسین روزگار می گذرانند.. چه بازی زیبایی، دوسر باخت است.

مردها انگار نام علی را نشیده اند و انگار نام عباس به گوششان نخورده.پیاده رو ها باریک اند و ازدحام جمعیت زیاد و چه صحنه ی نمایشی ساخته اند این انسان نماها..{نمایش ارزش فروشی}..و نمی بینند نخ هایی که از دست ها و پاها و سرهاشان آویزان است.و براستی کارگردان این نمایش کیست؟،دخترکان نازهایشان را به خیابان آورده اند و پسرکان نیازهایشان را و اینان چقدر از حسین دورند و چه ساده علی را گم کرده اند.و در این میان تکلیف ما چیست؟

همسنگران:شما آوینی ها و کاظمی های زمان هستید .پس پیرو خط ولایت و در سایه ی رهنمود های رهبری یاعلی گفته و فکری کنید تا حسین را از شما نگرفته اند.

 

 حجاب+چادر+زن+دختر+حیا+عفت+اسلام

 

 

 


 

منبع : گروه معارف موسسه سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی


برچسب‌ها: حجاب, عمار, زن, مرد, دختر, غیرت, حیا, عفت, چادر


حاج آقا باید برقصه ......

این مطلب رو تو یکی از وبلاگها دیدم دلم نیومد که نذارم

بخونین خیلی قشنگه...

 

 

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کند... بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:


"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!




اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...

 





برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند...

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..."

http://www.ammarname.ir/link/9811

http://hejabebanoo.mihanblog.com/post/117

به نقل از وبلاگ : آخرین جمعه
برچسب‌ها: حاج آقا باید برقصه, محجبه, کاروان راهیان نور, حجاب در کاروان راهیان نور

 

 


رعایت حجاب + ازدواج = خوشبختی

اینجا غرب نیست که جوانان فقط معضل مسائل جنسی داشته باشند، اینجا ایران است؛ کشور جوانان مسلمان و برای جوان مسلمان بسیار مهمتر از رفع غرایز جنسی، حفظ ایمان و بارورتر کردن آن است.


اما امروزخیابان ها درس شهوت می دهند. غرایز را بارور و روح انسان را کوچک می کند. روح را سنگین می کنند تا مبادا اوج بگیرد. مگر نه اینکه تفاوت انسان و حیوان در داشتن روح انسانی است؟ یعنی همان چیزی که امروز جزو بی ارزش ترین ها است! 


امروز برای ضرباتی که به جسم می زنند دیه تعیین می کنند اما برای هزاران ضربه ای که روزانه به روح انسان وارد می شود چاره چیست؟

چقدر تلخ است روزهایی را که برای نزدیک شدن به خداوند باید سپری کنیم باید بگذاریم برای رام کردن غرایزی که همین اجتماع آنان را سرکش کرده است!

چقدر تلخ است که متأهلین باید برای حفظ زندگی هایشان این روزها بسیار تلاش کنند!

قیمت دیه جسم خاکی مان روز به روز بالاتر می رود اما آیا روحمان انقدر بی ارزش شده است که حتی نمی توانیم اعتراض کنیم به ضربه هایی که هر روز در اجتماع می خوریم؟

با وجود تبعات دردناک بی حجابی دلیل این همه پافشاری برای تکرار عملی اشتباه چیست؟


امروز بدحجاب ها بی رحم ترین قشر اجتماع هستند؛ چه خود بدانند و چه در غفلت باشند، فرقی نمی کند. چراکه اثر بی حجابیشان امروز گریبانگیر عده بی شماری می شود و همه واقف به اهمیت حق الناس هستیم.


تنها راه حل منطقی برای رفع این معضلات اساسی، رعایت حجاب از طرفی و ازدواج از سوی دیگر است. این نسخه تنها مخصوص مسلمانان نیست بلکه بالا رفتن میزان افسردگی و ناهنجاری های بیشمار اجتماعی و موج بازگشت به عفاف در اروپا و آمریکا، نشان می دهد حجاب امری فطری و ضروری است، ازدواج جوانان نیز هم.


با دخل و تصرف از وبلاگ : حجاب